ندا حیدری با بچه های کتابخانه عمومی لیلامهر روستای دوستدار کتاب وشنام دری
خوب شد عبدالقادر بلوچ (کتابدار و مروج کتاب در چابهار و وشنام دری) زودتر بهم گفت که بچههای کتابخانهی لیلامهر، همین قبل از جلسه از مدرسه تعطیل شدهاند. گفتم لابد خستهاند. بدو بدو گشتم در کتاب «چراغی زیر شیروانی» شعری پیدا کردم تا هم باهم تحرک داشته باشیم و هم حسابی بخندیم!
از بچهها خواستم تا یک دست را از بالا به پشت کمر ببرند و یک دست را از پایین. حالا از پشت، دو تا دست را به هم برسانند. رسید؟ نه من و نه بچهها نتوانستیم! به بچهها گفتم حالا تصور کنید که همان نقطه در بین کتفها بخارد! چه جوری بخارانیم؟ سارا چنان میخندید که از همین راه دور و پشت دوربین اسکایپ، دلم غنج رفت. وصفالحال را از زبان شل سیلوراستاین برای بچهها خواندم در شعر «غیرقابل خاراندن!»
رفتیم سراغ فعالیت بعدی. کاغذهایی جلوی بچهها بود. ازشان خواستم مراحل ساختن یک تاب را بنویسند. استفاده از طناب، طریقهی مرسوم درست کردن تاب است. حالا از بچهها خواستم تا کمی خلاقانه یا حتی خندهدارش کنند. مثلا با آدامس کش آمده هم میشود تاب درست کرد؟ با دست و پای گرهخورده چهطور؟ بچهها تنوع به وسایل مورد نیاز برای درست کردن تاب دادند مثلا درست كردن تاب با پارچه و چوب. میدانید پیشنهاد شل سیلوراستاین در شعر «طریقهی ساختن تاب بدون تخته و میخ و طناب!» چیست؟ بلند کردن سبیلها به طول سه متر و گره زدن به شاخهی درخت گردو! شل سیلوراستاین است دیگر!
در پایان هم با بچهها گفتوگو میکردیم که بازی کردن با همسن و سالها بیشتر کیف میدهد یا بازی با بزرگترها؟ معلوم بود دیگر! بازی با همسن و سالها! به قول شل سيلوراستاين «ورود بزرگترها ممنوع!» دورهمي ما تمام شد و شعلهي شوقي به جان من افتاد براي ديدن تكتك بچههاي كتابخانهي ليلامهر روستاي وشنام دري سيستان و بلوچستان و كتابدار دلسوز كاربلدشان، عبدالقادر بلوچ.
بسیار عالی درود بر آقای بلوچ
بسبار عالی درود بر آفای بلوچ